بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد حميد زره پوش
شهيد حميد زره پوش در سال 1342 در روستاي صحرارود چشم به جهان گشود پدر و مادرش عشق و علاقه ؟؟؟ داشتند.نسبت به فرزند خويش بدرگاه خداوند شکرگذاري کردند که چنين فرزندي به ايشان عطا فرموده بود. مادر چون علاقه زيادي به فرزندش داشت او را با توجه بخصوصي تربيت و بزرگ کرد پدرش فردي کشاورز بود و هر وقت که از صحرا بر مي گشت سرگهواره پسر مي رفت و او را در آغوش مي گرفت و بر او چند بوسه مي زد و مي گفت: خدايا به درگاه لطف و کرم تو شکر مي کنم و با در آغوش گرفتن بچه اش خستگي را رفع مي کرد برادران و خواهران وي علاقه خاصي به برادر کوچک خود داشتند تا اين که کم کم بزرگ شد و به سن شش سالگي رسيد پدرش وي را در دبستان ؟؟؟ که واقع در همين روستا بود ثبت نام نمود و حميد از اجتماع کوچک خانواده به جامعه بزرگتري پاي نهاد به محلي که محل فراگيري بسياري از چيزها بود علاوه بر اين که خواندن و نوشتن مي آموخت درس دوستي و همکاري و صميميت با ديگران نيز آموخت يکي دو هفته از مدرسه نگذشته بود که حميد در ميان دوستان سرشناس شد او با تمام بچه ها با مهرباني رفتار مي کرد و هميشه ادب را رعايت مي کرد در مدرسه با هم کلاسان و معلم و در خانه ا پدر و مادر و اهل خانواده با نيکي رفتار مي کرد و چون برادراني بزرگتر از وي براي کار به جاهاي ديگر مي رفتند لذا حميد در کارهائي که مربوط به خانواده و کارهاي بيرون از خانواده مثل کار در مزرعه و محل کار پدر مي شد عصاي دست پدر و مادر بود وي هر وقت که از مدرسه بر مي گشت غذا بر مي داشت و پيش پدر مي رفت و تا شب به پدر کمک مي کرد وقتي که از صحرا به خانه بر مي گشت قبل از هر چيز نماز مي خواند او نماز را به کمک پدر و مادر ياد گرفته بود و بعد غذا مي خورد و سپس به انجام تکاليف مدرسه مي پرداخت هميشه قبل از طلوع آفتاب بر مي خاست و بعد از نماز پدر را که مشغول دادن علوفه به گاوها بود کمک مي کرد و بعد از آن صبحانه را مي خورد و کتاب هائي که مربوط به آن روز بود بر مي داشت و به دنبال ديگر دوستان مي رفت و با هم به مدرسه مي رفتند با همين وضع پنج سال دوره ابتدايي به پايان رساند سال بعد که دوره راهنمايي يعني کلاس اول راهنمايي ثبت نام کرد ايشان چون خيلي زياد نسبت به پدر دلسوزي مي کرد لذا در کار کردن وي را تنها نگذاشت و به همين دليل در اين سال مردود شد از آن پس قسمتي از کارهاي پدر را به عهده گرفت وي علاقه زيادي به کتاب هاي مذهبي داشت و لذا بيشتر وقت هاي بيکاري را به مطالعه اين نوع کتاب ها مي پرداخت او با وجود اين که هنوز بچه بود ولي به اندازه يک مرد بزرگ که توان کار کردن را دارد کار مي کرد مادر خيلي زياد به اين پسر اميدوار بود و مي گفت حميد از بقيه بچه ها زرنگتر است حميد مرد صحرا بود و براي او شب و روز فرقي نداشت يعني هر موقع که لازم مي شد چه شب چه روز به صحرا مي رفت و در مزرعه آبداري مي کرد و مزرعه را کمک پدر آبياري مي کرد وي چند مدتي با دوستان براي کار به شيراز مي رفتند.او دوستان زيادي داشت در مدتي که به مدرسه مي رفت و در مدت کارگري دوستان فراواني از بچه 8 و 9 ساله گرفته و تا مردي که داراي زن و فرزند مي باشد او چون خود خوب بود و هميشه نيکي از خود نشان مي داد لذا ديگر دوستان با وي مهربان بودند تا اين که در سال 1357 ايران دنياي ديگري شد نور ايمان در اين سرزمين جلوه گر شد و انقلاب اسلامي ايران به رهبري زعيم عاليقدر و نائب الامام روح الله الموسوي الخميني و با خون جوانان پاک ملت مسلمان ايران همان خون هائي که در 21 و 22 بهمن 1357 در خيابان ها جاري شد و با خلوص و قاطعيت سربازان امام مهدي که در زير زنجير تانک ها روي آسفالت خيابان ها پهن شدند و به پيروزي رسيد که درود خدا به روان پاک شهداي هفده شهريور و شهداي 22 بهمن 1357 و تمام شهدا از صدر اسلام تا امروز در آن زمان شهيد شده اند شهيد زره پوش شيفته اسلام و انقلاب و امام شده بود وي مانند ديگر مردم اهل روستا در راهپيمائي ها و در تظاهرات و در جلسات سخنراني در روستا و در شهرستان فسا شرکت مي کرد ايشان در تمام مدت همراه انقلاب بود و طرفدار انقلاب و رهبر و ولايت فقيه بود تا اين که در 31 شهريور 1359 صدام آمريکائي به سرکردگي آمريکاي جنايتکار به ميهن اسلامي ما يعني به حريم حزب الله تجاوز کرد و از آن زمان به بعد فکر و ذکر او جنگ بود خون شهدا محرک بوده و هست و هر بار که سلاحي از دست رزمنده اي مي افتد چند رزمنده ديگر سلاح و را بر مي دارد و به مبارزه با کفر مي پردازد يک سال از آغاز جنگ تحميلي گذشت و شهريور سال 1360 آمد شهريور ماه خون ماهي که عاشقان الله بسوي او شتافتند 8 شهريور پرپر شدن دو يار صديق امام رجائي و باهنر که واقعاً آنها رستگار شدند هشت روز بعد از اين فاجعه شهيد زره پوش با شهيد اسدي و چند تن ديگر از برادران به جبهه هاي جنوب کربلاي ايران اعزام شدند چند روز قبل از اعزام با شهيد اسدي همديگر را مي بينند و قول مي دهند که بايد در اين راه شهيد شويم و يک روز قبل از رفتن به مادرش سفارش مي کند که مادر مهربانم يادت باشد سرکشي به مادر عزيز اسدي فراموش نکني و هر وقت که دلت تنگ شد سري به خانه آنها پهلوي مادرش برو و گفت: مادر جان تو خيلي مادر خوبي هستي و اميدوارم که از نبودن من و دوري من نگران نباشي وي در جبهه رشادت ها و جوانمردي ها از خود نشان داده بود و او مدت چهار ده الي پانزده روز در ميدان نبرد بود و از جمله کساني بود که با ريخته شدن خونشان شهر مقاوم آبادان را از محاصره بيرون آوردند و نيز اينان بودند عاشقان الله که در راهش خون عزيزان را هديه کردند و با خون مطهر خويش درخت تناور اسلام را آبياري کردند و خون آنها مؤثر است در تمام توده هاي مستضعف جنازه ايشان با چند تن ديگر از همرزمانش در روز ده مهر ماه هنگامي که مردم روستا در سوگ برادر شهيد عزيز اسدي نشسته بودند از اهواز به فسا انتقال داده مي شود و صبح شنبه يازده مهر ماه 1360 جنازه ايشان در ميان موج جمعيت در فسا از جلو سپاه پاسداران تا جلو امام زاده حسن و از آنجا تا زادگاهش يعني صحرارود با شکوه تمام تشييع مي شود و جسدش را در قطعه شهداي سيد مرتضي در کنار ديگر عزيزان به خون خفته به خاک سپرده شد.روحش شاد و يادش گرامي باد
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد حميد زره پوش
اين اعجاز بزرگ قرن و اين پيروزي بي نظير و اين جمهور اسلامي محتاج به حفظ و نگهبان دارد.(امام خميني)
قبل از هر چيز مطلبي دارم با پدر و مادر و خواهر و برادرانم و به طور مختصر بشرح زير است:پدرم: از اين که احساسات پدريت نمي گذاشت که فرزند دلبندت از کنارت جدا شود و نمي توانستي لحظه اي دوريش را تحمل کني اما باز هم درود بر تو مي فرستم که چون ابراهيم فرزند خويش را به فرمان خداي بزرگ به قربانگاه فرستادي بدان و آگاه باش که حميدت اسماعيل گونه فرمان باري تعالي را لبيک مي گويد و مرگ در راه خدا را جز سعادت نمي داند و زندگي را جز جهاد در راه عقيده درست نمي داند و شهادت را جزء بهترين نعمت هاي خدا مي داند. مادرم: همان طور که پدرم مرا زياد دوست مي داشت شما هم از عطوفت مادري برخوردار بودي و آن چنان که مي بايد راضي به رفتن من نبودي اما سلام بر تو که بالاخره بر احساس مادرانه ات پيروز شدي و فرزندت را روانه ميدان نبرد کفار و مسلمين کردي و گفتي که تو را در راه خدا هديه انقلاب اسلامي مي کنم و من بر وجود تو افتخار مي کنم که مادري از سلاله فاطمه زهرا هستي. خواهرم: شما نيز زينب وار باشيد و کاري که زينب در کربلاي حسين کرد بکن و از او درس عبرت بگير و برايم گريه مکن زيرا که شهيد عزادار نمي خواهد بلکه پيرو مي خواهد. برادرم: گرچه شما از رفتنم به جبهه ممانعت مي کرديد باز هم شکر خدا مي کنم که معني انقلاب را در خون خلاصه کردي و به نداي من لبيک گفتي تا من هم به نداي امام لبيک گويم و بدان راه خدا بهترين و برترين راه هاست.پوينده و کوشنده در اين راه باشيد.