کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
16:15
امیر ذوالقدری

امیر ذوالقدری

فرزند محمدابراهیم

تاریخ تولد
1345/10/06
تاریخ شهادت
1367/04/04
محل شهادت
جزیره مجنون
محل تولد
فارس - کازرون - کازرون
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
شیمیایی
نوع خدمت
سپاه
عضویت
وظیفه
بسم الله الرحمن الرحيم . شهيد امير ذوالقدري سال 1345 در يکي از روستاهاي محروم منطقه کازرون سيريزجان ديده به جهان گشود در دوران طفوليت متحمل صدمات زيادي از جمله دو بار دچار سوختگي از ناحيه دست و صورت گرديد قيافه مظلوم وي از کودکي نشانه درخشش شخصيت آن بود با ذهن و استعداد بي سابقه که داشت کلاس درس دوران ابتدايي را شروع کرد و با کمترين وقفه به پايان رسانيد .وارد دوران راهنمائي شد کم کم امير با شروع دوران راهنمائي اميري ديگر مي شود . انقلاب شروع مغزها شکوفا و امير در خيل اين مغزها شيفته امام مي شود و صحبت و نصايح هيچ کس روي او اثر نمي گذارد . حرف او و آخر يکي ، با موفقيت دوران راهنمايي را در محل تولد به پايان رسانيد و به خاطر علاقه خاصي به کارهاي عملي داشت ، دوره دبيرستان با انتخاب رشته اتومکانيک در هنرستان دکتر علي شريعتي کازرون شروع مي کند . استعداد عجيب امير در کارهاي عملي باعث حيرت دبيران و کارآموزان وي شده بود . سال او به پايان رسانيد و اينک ، سال دوم سال هجرت ، سال شناخت امير ، جبهه سالي که سرنوشت امير در آن رقم زده شده . در نيمه سال دوم به خاطر عشق و علاقه اي که به امام و اسلام راستين داشت روانه جبهه شد . امير با قدي کوتاه ، چهره اي مظلوم در همه صفوف شناخته مي شد . در بيان اعتقاد وي به جبهه و اسلام همين بس که براي اولين بار که عزم رفتن به جبهه مي کند قد کوتاه امير او را از رفتن به جبهه باز مي دارد ، عشق و علاقه به معبود او را وادار مي کند که به هر راه ممکن جهت رفتن به جبهه دست بزند ، در آخر خريدن کفش ساق بلند و با وصله زدن به کفش قد کوتاه خود را بلند نظر آورد تا به هر طريق ممکن خود را به جبهه مي رساند . از آنجائي پرورش يافت ، پر زد و پرواز کرد اولين اعزام وي به جبهه عمليات والفجر 4 با هم مصادف مي شود در عمليات شرکت مي کند تشنگي بر همرزمان امير با توجه به کمبود آب اثر مي گذارد . فرمانده ايشان 2 نفر داوطلب مي خواهد و امير يکي از داوطلبين مي شود ، امير با ديگر همرزمش از بالاي کوه روانه ته دره جهت آوردن آب مي شود به چشمه مي رسند ظرفهاي آب را پر مي کند ، در هنگام برگشتن دشمن آنها را تعقيب مي کند و آنها را به گلوله مي بندد رفيق همراه او ظرف آب را مي اندازد و فرار مي کند و امير با آن جثه ضعيف و قد کوتاه و قيافه مظلوم و ايمان قوي با خود و خداي خود عهد مي کند که حتما بايد آب را ببرم تا اينکه در بين راه زخمي مي شود ، آب به آنها مي رساند فرمانده امير که وي را زير نظر داشته بود از آب نمي خورد و مي گويد اين خون توست ، من شاهد بودم که چگونه تو را هدف قرار داده بودند و تو اينگونه ايثارگري کردي و ايثارگري امير در همين جا ختم نمي شود و بعد از اتمام به خانه بر مي گردد ولي خانه چون قفس براي او مي ماند . مجددا روانه جبهه جزاير استان هرمزگان مي شود و اين ماموريت هم به پايان مي رسد و امير هنرستان را ترک مي گويد . و با يگانه همرزمش که اينک در بستر خاک در کنار هم آرميده اند زراعت اشتراکي مي کنند و صداقت و ايمان همديگر پي مي برند و در همه جا با هم و هرگز همديگر را تنها نمي گذاشتند . تا اينکه براي بار سوم همراه با همرزم ابديش علي باز کشاورز به جبهه جنوب ايثار و شجاعت اعزام مي گردند و بعد از گذشت مدتي ماندن را بعد از پايان ماموريت ترجيح مي دهند و با همرزمش مشغول خدمت سربازي مي گردند و به خاطر علاقه که به کارهاي عملي داشتند واحد مهندسي رزمي را اختيار مي کنند مدتي در جزيره مجنون فعاليت مي کنند تا اينکه خداوند يگانه همرزم او را مجنون وار با گذشت هفت ماهي از خدمت به سوي خود مي کشاند و امير را تنها مي گذارد . اما امير با خداي خود پيمان بسته بود که راه علي باز ادامه دهد . بعد از شهادت علي باز مکانهائي که با هم بوده اند در خاطراتش چنين مي نويسد : خدايا ، بعد از مدت 5 ماه به مقري آمده ام که در آن مقر و در اين سنگر يکي از همرزمان عزيزم و برادر محبوبم علي باز کشاورز با هم بوده ام نگاهم به آن سايه باني که با هم درست کرده بوديم مي افتد غم سراي پاي جانم را مي فشارد و در اين سنگري که آخرين وداع را با علي باز کردم خدايا علي باز در نظرم مجسم مي گردد و اشک از چشمانم جاري مي شود و با او چنين مي گويم : اي علي باز ، اين را بدان اگر جسمت از کنار من رفت ولي روح و يادت در خون و رگم جاويد است ، تا اينکه روز قيامت يکديگر را ملاقات کنيم بعد از گذشت مدتي عمليات ، شلمچه کربلاي پنج شروع مي شود ، امير از ناحيه پا زخمي مي شود و به بيمارستان منتقل مي شود و بعد از چند روز استراحت به جبهه بر مي گردد اما ناراحتي عصب پا او را وادار مي کند که جراحي کند و با اندک بهبودي به جبهه مي رود و عمليات حلبچه آغاز مي شود با واحد مهندسي به آنجا رفت و بعد از مدتي برگشت و با توجه به اينکه نزديک مدت 24 ماه در جبهه ايشان را به کازرون منتقل کردند . چند روزي در شهرستان کازرون ماند و مجددا به جبهه رفت . چون امير با علي باز خلف وعده کرده بود ، و پيمان بسته بود که همانجا بماند ، اما روز موعود نزديک و نزديک تر مي شد امير براي آخرين بار به مرخصي مي آيد بدون اينکه پدر او را ببيند و براي آخرين بار او را ببوسد مي رود و پدر بعد از رفتن به جبهه خبر شهادت يکي ديگر از همرزمانش ، پسر دائيش را مي شنود که داوود مفقود شده است و مصمم تر مي شود جهت پيدا کردن داوود راهي شلمچه مي گردد ولي هر چه تحقيق و جستجو ميکند چيزي دستگيرش نمي شود و به پدر و مادر نامه مي نويسد که هر کجا در منطقه گشتم داوود را پيدا نکردم . تا اينکه در مورخه 6/4/67 به عهد و پيمان خويش وفا و بال ملکوتيش به عرش برين پرواز و در جزيره مجنون که با يگانه همرزمش پيمان بسته بود شتافت و به لقاءالله پيوست . روحش شاد و راهش پررهرو باد . والسلام .
بسم الله الرحمن الرحيم و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. خيال نكنيد آنانى كه در راه خدا كشته مى شوند مردگانند و آنان زندگانى هستند كه نزد خدايشان روزى مى خورند. با سلام و درود بى پايان بر منجى عالم بشريت و نايب برحقش امام خمينى و با سلام و درود فراوان بر خانواده شهدا و اسرا و مفقودين و معلولين چند كلام براى وصيت بعد از خود براى خانواده و برادرانم مى نويسم پدر و مادر و برادران و خواهرانم شهادت تنها آرزوى اين حقير بود چون شهادت با افتخارترين مرگى است كه خداوند عالم براى بندگان انتخاب كرده و بندگان صالحش را در اين راه مى برد و خداوند ما را مشمول رحمات خود قرار داد و در راه بندگان صالحش از اين دنياى فانى رهانيد و پدر و مادر عزيزم در مرگ من شيون و زارى نكنيد و مى دانم كه از دست دادن فرزندى كه مشقات زيادى كشيده تا آن را بزرگ كرده برايتان بس ناگوار و سخت است ولى شما فرزندتان را براى خدا و همانند امام حسين (ع) كه فرزند رشيدش را در راه خدا به جبهه فرستاد پدر حالا هم پيش خدات ميرود و خداوند در قرآنش صريحا اعلام كرده كه هر كس مرا دوست بدارد من هم او را دوست مى دارم و هر كه مرا دوست بدارد عاشقم مى شود و هر كه را من او را كشتم ديه اش گردن من است و هر كه ديه اش گردن من است من خونبهايش هستم و همين طورى كه برادر عزيزم على باز كشاورز عاشقانه به معشوق شتافت من هم دنباله رو حسين و اين شهيدانم و خيلى دلم مى خواهد قبل از شهادت قبر شش گوشه ابا عبدالله الحسين را در آغوش گرفته و بعد شهيد شوم و اگر موفق نشدم انشاءالله راه را براى برادران باز مى كنم و تا خونى نريزد راهى باز نشود و ما فدا مى شويم تا برادرانمان در امن و امان باشند. و شما اى برادران عزيزم مهدى و اكرم من شما را بى نهايت دوست مى داشتم و خداهم ؟؟؟ داشت در كنار شما كه بودم احساس راحتى و عم و غصه هايم در دلم راه پيدا نمى كرد مى دانم كه در غم از دست دادن برادرتان گريانيد و آرام و قرار نداريد و باور كنيد كه من مى روم در كنار على باز عزيزم و على باز هم در بهترين جايگاهاست صبر را پيشه كرده و براى رضاى خدا فكر كنيد و به پدر و مادرم دلدارى دهيد. خواهرانم شما براى من خيلى زحمت كشيده و زحمات شما هميشه جلو چشمم آشكار است از شما تقاضا دارم كه صبر را پيشه و همانند زينب با مشكلات مبارزه كنيد و نصيحت هاى گذشته ام را فراموش نكنيد اى پدر عزيزم كه شبها خواب در چشمانت فرو نرفت و از فكر من و مهدى هر شبى را چون صد سال پيشت گذشت و از بهر ما رنجها و مشقات زيادى كشيدى درك مى كنم و زحمات طاقت فرسايت را و من هم شب و روز در فكر تو و از براى زحمات تو مى سوزم اين را بدان كه اگر شهادت نصيب من شد حتى در روز حساب هم تو را فراموش نخواهم كرد. اى مادر عزيزم درك مى كنم كه تو شبها خواب ندارى و روزها را با گريه سپرى مى كنى و از براى ما مى گذارى و انتظار آمدن فرزندت هستى اين را بدان كه با دادن فرزندى كه شبها بى خوابى كشيدى و شير دادى و به اين سن و سال رساندى و به راه خدا فرستادى خداوند منان تو را بى پاداش نخواهد گذاشت و من هم اگر خداوند لطفى كند در فكر شما خواهم بود و شما اى ملت ايران من كوچكتر از آنم كه بتوانم شما ملتى را كه اسلام را حامى هستيد صحبتى كنم و از شماها عاجزانه خواهانم كه امام را كه نايب امام زمان بود وصيتهايش را فراموش نكنيد و گوش به شايعه هاى داخل كشور ندهيد و همين طورى كه تا حالا جنگ را تا اين مقصد رسانده ايد حالا هم ادامه دهيد تا پيروز شويد و بقول امام عزيزمان پيروزى از آن شماست و در پايان اقوام و خويشان و ملت ايران را سلام و دعا گويم و پدر و مادر و برادرانم و خواهرانم را سلام مى رسانم و توقع من به آنها صبر و شكيبائى است و از برادرم مهدى مى خواهم كه اگر وصيت نامه كم و كسرى دارد خودش آن را درست كند چون من وقت نداشتم. والسلام مازنده به آنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگى ما عدم ماست خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدى اين نهضت خمينى به لطف خود نگهدار. كسى كه هيچ وقت شما را فراموش نمى كند امير ذوالقدرى عصر 8 1/0 1/5 6 ساعت 6