کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
12:38
حسین ابراهیمی

حسین ابراهیمی

فرزند علی

تاریخ تولد
1329/02/05
تاریخ شهادت
1361/02/20
محل شهادت
خرمشهر
محل تولد
فارس - ارسنجان - ارسنجان
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
ترکش به سر
نوع خدمت
سپاه
عضویت
رسمی سپاه
بسم الله الرحمن الرحيم
متن زندگي نامه پاسدار رشيد اسلام شهيد حسين ابراهيمي فرزند علي اهل وساکن ارسنجان
حسين در سال1329 در يک خانواده مستضعف ديده به جهان گشود ودر سن7سالگي شروع به تحصيل نمود اما به علت محروم بودن خانواده او از وضع مالي تا کلاس چهارم ابتدايي بيشتر نتوانست درس بخواند ودر ارسنجان با وجود که بيش از12سال سن نداشته براي اين که کمک خرجي خانواده خود را تامين نمايد مشغول کارگري شد ودر سن 15سالگي پدر خود را از دست داد وبعد از جريان به شيراز نزد برادرش حسن ابراهيمي رفت ومشغول کار در اتوشوئي شد وپس از چند سال با برادرش حسن ابراهيمي به ارسنجان برگشت ودر شغل کمک رانندگي نزد برادرش مشغول شد وپس از سه سال گواهينامه پايه يک را در تهران گرفت وسپس ازدواج کرد.وپس از مدتي با پدر خانم براي معاش خانواده خود کاميون تراکتي خريدار نمود ومشغول کار شد حسين در زمان طاغوت هم فرد مومني بود خيلي عبادت مي کرد تمام دوستان حسين وکساني که همکار او بودند مخصوصا تيپ رانندگان وکمک رانندگان که با او هم سرويس بودند در گرماي 50درجه بالاي صفر بندرعباس وبندر بوشهر ماه مبارک رمضان روزه مي گرفت وبه ديگران هم توصيه مي کرد که عبادت کننده از کمک راننده اي که پهلوي او کار مي کرد مي خواست که نماز بخوانند وروزه بگيرد وغيبت نکند ودر صورتي خود حسين سه دنگ کاميون مالک بود به کمک راننده هر کس که بوده مي گفت شما عبادت کنيد نماز بخوان روزه بگير يک دنگ کاميون در محضر به شما مي دهم حسين با وجودي که شغل رانندگي خسته کننده بود هرگز سيگار نکشيد وديگران را نصيحت مي کرد که از کارهاي ناپسند دوري کنند اخلاق خوب وشيريني داشت در مسافرت شوخي زياد مي کرد وخيلي ها دوست داشتند يا حسين هم سرويس باشند او دربيابان اگر براي هر کاميون واتومبيلي حتي اگر غريبي بود اتفاقي مي افتاد تا گرفتاري او را دفع نمي کرد او را تنها نمي گذاشت هميشه ياور ضعيفان بود در روزهائي که استراحت مي کرديم از مسافرت که برگشته بوديم جويا مي شد تا يک پيرمرد از پا افتاده را پيدا کند به حمام يا دکتر احتياج داشت مي برد او هميشه دنبال کاري بود که رضاي خدا در آن باشد حسين مادرم را زياد دوست داشت به او زياد احترام مي گذاشت وهميشه به تمام برادران توصيه مي کرد ومي گفت احترام مادرم را خيلي داشته باشيد چون مادرم براي ما هشت فرزند هم پدر بود وهم مادر بله تا اينکه سال1356 با فرمان امام عزيزمان حسين با وجود که شغل داشت که مشکلي بود امام يک لحظه زمين ننشست همراه برادران حزب الله شروع به فعاليت نمود در کاميون خود قوطي رنگي وقلم مرتب بوده از سيستان وبلوچستان گرفته تا قلب ايران يعني تهران مشغول تبليغات ومبارزه شد يادم هست زماني که از بندر عباس به شيراز مي آمديم در کاميون را به کمک راننده حميد داده وخودش با قوطي رنگي پياده شد ومشغول شعار نوشتن شد با سرعت مي دويد وروي کوه هاي بلند شعار برعليه طاغوت مي نوشت ويک شب در انبارهاي بزرگ تهران مشغول فعاليت شد تا صبح انبارهاي عمومي را زير شعار مرگ برشاه کرد چون اول انقلاب بوده وکاملا دستان خود را با بنزين شسته که نبايد کسي متوجه بشود وصبح آن روز تمامي انبارهاي عمومي را گشتند ونتوانستند عامل اين کار را پيدا کنند واما حسين ابراهيمي حسين بود فرزند علي بود وواقعا راهي را که امام حسين انتخاب کرده بود رفت از همين جاه معلوم است حسين در سال1357 خدا پسري به او داد که اسمش را روح الله گذاشت اسم رهبرش که در پاريس بود تا فعاليت سراسري شد همين با برادران مسجد جامع ارسنجان آن مردان خدا شروع به فعاليت نمود تا زماني که انقلاب اسلامي پيروز شد حسين تصميم خود را گرفت ووارد سپاه پاسداران در ارسنجان شد واز دست آوردهاي انقلاب به فرمان رهبر عزيزمان حفاظت کند(قسمتي از متن موجود نمي باشد) رهبرش اطاعت مي کرد ودر همين لباس مقدس پاسداري ياور مظلومين هم بود تا اين که حق برباطل پيروز شد سراز پا نمي شناخت زار زار گريه مي کرد تا اين که تصميم گرفت به جبهه برود ودر حمله آبادان شرکت کرد وبعد از برگشت ديد يکي از ياران امام ومحروم ترين پاسدار برادر اصغر ابراهيمي شهيد شده بيشتر ناراحت شد ومي خواست ؟؟برگرده به جبهه که مادرم به او گفت حسين مادرم شما تازه آمدي نرو به جبهه حسين در جواب به مادرم گفت مادرم نگاه به رنگ پريده پدر ومادر شهيد اصغر ابراهيمي بکن وبه من بگو برو ومن بايد بروم جبران خون اين شهداء را بکنم ودو مرتبه به جبهه رفت وسالم برگشت وحسين سه دانگ کاميون خود را فروخت وبراي همسر وفرزندان خود سرپناهي ساخت وبه فعاليت هاي خود ادامه داد وبه تمام خانواده توصيه مي کرد که نماز روزه وعبادت کنند بچه هاي کوچک از 5سال به بالا را به طور دسته جمعي به نماز دعوت مي کرد وحسين کارش خدائي بود وحسين براي بار سوم در سال1360 با حدود 70نفر از قهرمانان منطقه ارسنجان به جبهه اعزام ودر فکه يک عمليات انجام داد که موفق به آزادي مقداري از سرزمين کشورمان شدند و750نفر اسير از دشمن زبون گرفتند وسپس حمله خونين شهر انجام گرفت حسين با تعدادي از برادران براي فتح خونين شهر رفتند که در نخلستان هاي خونين شهر پس از48 ساعت جنگ تن به تن تشنه مثل سرورش امام حسين(ع)تشنه لب شهيد شد چون حسين با تيپ17 قم گردان905 قم وارد عمل شده بودند وتمام دوستان حسين يا شهيد يا مجروح شده بودند حسين تنها جز برادران تيپ قم پيکرش بتاريخ 30/ 2/ 1361 با قطار به قم منتقل مي شود ودرکنار بارگاه بي بي حضرت معصومه(ص)به خاک سپرده شد در اينجا بايد بگويم که حسين خودش مي دانست که شهيد مي شود و؟؟؟؟حسين هميشه به برادران خود نصيحت مي کرد ومي گفت بايد براي اسلام وانقلاب خون داد از شما مي خواهم که نگويند يک روز براي زمين حتي براي يک خانه ثبت نام کرده ايد شما بايد خودتان کار کنيد زمين بخريد واز شما برادران مي خواهم راه امام خميني را ادامه بدهيد نکند خداي ناکرده مثل اهل کوفه باشيد خداي ناکرده امام را تنها بگذاريد(شعارهايي که حسين براي امام مي خواند)
گر قطعه قطعه پيکرم گردد ميان سنگر
سازش نمي پذيرم حتي اگر بميرم