بسمه تعالي
زندگينامه شهيد حبيب اله قشقائي شش بلوکي : شهيد در تاريخ 3/3/1349 در روستاي عزآباد از منطقه بيضاء به دنيا آمد در آن زمان به علت اينکه خانواده ما از نظر مالي وضع مساعدي نداشتيم به سختي فرزندم را بزرگ نموده و به مدرسه فرستادم و در طول اين مدت ايشان را به راستگويي و کارهاي صحيح ارشاد مي نمودم و ايشان تحصيلات ابتدايي را در مدرسه اين روستا (عزآباد) به پايان رسانيده و سپس مقطع راهنمايي را به روستاي بانش در مدرسه شهيد زاهد بانشي گذراندند در طول اين مدت سپري شدن عمر در کارهاي کشاورزي و دامداري کمک مي نمودند تا اين در سن هفده 17 سالگي به جبهه هاي حق عليه باطل به عنوان بسيجي که خدمت نموده که در طول اين دوران از ناحيه کف پاي راست مجروح و در بيمارستان اراک بستري شد . سپس به عنوان پاسدار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مشغول خدمت گرديد که بعد از شش 6 ماه ازدواج نموده و سپس راهي جبهه هاي حق عليه باطل شتافتند که بعد از سه ماه در مورخ 4/4/1367 به درجه رفيع شهادت نائل آمدند که محل شهادت اين شهيد بزرگوار جزيره مجنون مي باشد و سپس پيکر پاک فرزندم را در گلزار شهداي روستاي عز آباد به خاک سپردند روحش شاد و يادش گرامي باد .
بسم الله الرحمن الرحيم. وصيت نامه پاسدار شهيد اسلام شهيد حبيب الله قشقايى. و من يقاتل فى سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف توتيه اجرا عظيما (نساء 73). «آنانكه حلق تشنه به خنجر سپرده اند- آب حيات از لب شمشير خورده اند». مقاومت اصحاب اى حسين، اى سرورم من هم آمده ام تا در ركابت عليه كفر و ظلم و جهل بجنگم. ما همه وجود آمده ام تا ؟؟؟. گروهى بزرگ از يزيديان با تانكها و توپها و زره پوشها و ماشينهاى زياد و سربازان فراوان در حركتند. حق با باطل روبرو شده است. دشمن سيل آسا پيش مى آيد و من مى خواهم مثل يكى از اصحاب تو در كربلا بجنگم و من پاسدار اول جبهه، وظيفه دارم كه پرچم پرافتخار انقلاب را بر دوش بكشم و فداكارى من، ايمان من، شهادت من پرچم من باشد، رسالت من باشد، اثبات حقانيت من باشد. آنجا ديگر جاى صبر و انتظار نيست. چقدر اطمينان بخش و تسكين دشمن در چنين حالتى. چقدر آدمى خوشحال، آرام، مطلق بسوى شهادت پيش مى رود و چقدر طمأنينه، آرامش قلب و آسايش روح براى من وجود دارد. پيش مى تازم، رقص چنين ميانه مى دانم آرزوست. دنيا بيايد و تماشا كند. بگذار همه ستارگان، همه سنگها، همه درختها، همه خانه ها شاهد باشند. آسمان شاهد باش كه در زيرسقف بلند تو يك تنه با انبوهى كبير از تانكها و زره پوشها و سربازان كفر روبرو شدم، لحظه اى ترديد بدل راه ندادم. ذره اى از فعاليت شديد دست برنداشتم، مثل ماهى درحال سرخ شدن از نقطه اى به نقطه ديگرى غلطيدم ورگبارگلولهدراطراف منمى باريد. من نيز به چهارطرف تيراندازى مى كردم و سربازان كفر را بر خاك مى ريختم. اى زمين تو شاهدى كه خون از بدنم جارى بود و با خاكهاى پاك من گلى گلگون بوجود آمده است و ان شاءالله مى آيد، من ابا نداشتم كه تا آخرين قطره خون خود را تسليم كنم، احساس مى كردم كه عاشوراست و در حضور حسين مى جنگم و او با چابكى و زيركى مرا تحسين مى كند و به عشق بى پايان من و به نياز من به قربانى شدن در بارگاه عشق آگاهى دارد و مى دانم كه ؟؟؟ او عاشقم، و چگونه حاضرم، و چگونه حاضرم كه در راهش جان ببازم، من بازيافته ام- من رفته بودم- من متعلق بخدايم باز بخوان- من بازيافته ام- من رفته بودم- من متعلق به خدايم. من ديگر وجود ندارم- منى و منيتى ديگر نيست. من امروز در كنار حسين (ع) نشسته ام. خدايا تو مى خواهى كه ايمان مرا بسنجى وفادارى مرا نسبت به خود ببينى. پايدارى مرا در برابر شدائد و مصائب تماشا كنى و تو
مى خواهى عشق مرا بخود ببينى. من مثل شمع مى سوزم تار و پود وجودم را عشق تو سرشته است. اين قلب من است. بشكاف و ببين- ببين كه سرتا پا مى سوزم- و از سوختن لذت مى برم كه مى خواهى كه ايمان مرا بخود ببينى- اى خداى بزرگ- من فقط بخاطر اين لحظه زنده ام- من همه حيات خود را گذرانده ام تا براى چنين لحظه اى آماده شوم نمى خواهم كه تظاهر بديندارى كنم. جزء مومنين باشم ولى تعصب خشك جلوى عقل و دل مرا بگيرد. نمى خواهم پيروزى باشم كه غرور و تكبر بر من مسلط شود. نمى خواهم احساسات انقلابى چنان مرا بگيرد كه حقايق عينى را فراموش كنم. مى خواهم درد و غم مرا بسوزاند. درحاليكه بعرفان من بيفزايد.
مى خواهم در آغوش مرگ فرو روم در صورتيكه بحيات ابدى مطمئن باشم- مى خواهم سنگ زيرين آسياب باشم بشرط آنكه كاروان انسانها بسوى تكامل پيش برود- مى خواهم قربانى شوم تا امت اسلامى من باقى بماند. خدايا در معركه مرگ و حيات هنگام لقاء بسوى تو مى خواهم تنها باشم. در صحنه عالم، هنگامى كه مورد آزمايش عشق و عاشقى قرار مى گيرم آرزو دارم كه تنها تو با من باشى. فقط كه رقص مرا در قربانگاه عشق نظاره كنى- خدايا! ابراهيم را گفتى كه عزيزترين فرزندش را قربانى كند و او اسماعيل را مهياى قربانى كرد. هنگامى كه پدر كارد را به گلوى فرزندش نزديك مى كرد، ندا آمد: دست نگاه دار! ابراهيم آزمايش خود را داد ولى اسماعيل هنوز به آن درجه تكامل نرسيده بود كه قربان شود و استحقاق قربانى شدن بيايد. زمان زيادى گذشت تا قربانى كاملى كه عزيزترين فرزندان آدم بوده بدرجه ارزش قربانى شدن رسيده و در همان راه خدا قربانى شد و او حسين بود. خدايا تو به من دستور دادى كه در راه تو قربانى شوم. فورا اجابت كردم و مشتاقانه بسوى قرارگاه عشق حركت كردم. اما تو مى خواستى كه اين قربانى هرچه با شكوهتر باشد لذا دوستانم را و عزيزترين كسانم را بقربانى پذيرفتى... و مرا در آتش اشتياق منتظر گذاشتى. خدايا بگذار گستاخانه در ميدان شهادت بتازيم. بگذار خودخواهى و مصلحت طلبى را ابراهيم وار در كعبه فداكارى قربانى كنيم. بگذار غرور و تكبر را با آب اخلاص و خلوص و صدق و تواضع ؟؟؟ دهيم. بگذار در معركه هاى نبرد بين حق و باطل گستاخانه بتازيم و طاغوت و شيطان را بر زمين بياندازيم. بگذار پروانه به دور شمع بسوزيم و از نور خود دنياى ظلمت را ؟؟؟ موجود روشن كنيم. بگذار خدايا با شمشير ؟؟؟ شهادت جبر تاريخ را ببريم و با خون خود ننگ هزارساله تاريخ را بشوييم. بگذار از پيله تنگ ؟؟؟ خود را آزاد كنيم. بگذار از جاذبه هاى مادى خود را آزاد كنيم و سبك بر بالهاى روح بنشينيم و به اوج آسمانها صعود كنيم. خدايا! آنقدر به ما قدرت تحمل ده كه اگر از زمين و آسمان رگبار دشمن و باران تهمت ببارد، در ايمان خالصانه ما بتو خللى وارد نشود و در آسمان اميد بى پايان ما به رحمت تو لكه سياهى ننشيند. از طرفى ديگر از پدر و مادر عزيزم و از همسر عزيزم و از خواهر و برادران عزيزم و از دوستان و رفيقان و از اقوامهاى وابسته به من تقاضا دارم كه اگر من شهيد شدم در عزادارى من ناله و زارى نكنيد كه باعث ناراحتى روحيه من مى شود و دشمنان اسلام و دين و قرآن در اين عزادارى من سوءاستفاده مى كنند. پدر و مادر عزيزم و همسرمهربان مرا حلال كنيد. زيارت من با شما در بهشت در پهلوى امام بزرگوارمان حسين (ع) مى باشد. والسلام. «عمر حضرت امام مستدام باد». خانواده شهيد. حبيب الله قشقايى. مورخ 25/2/66.روح پرفتوحش شاد و راهش مستدام باد.