بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد محمد رضا کشاورز : شهيد محمد رضا کشاورز در پانزدهم آبان ماه 1343 در روستاي شهيد آباد از توابع بخش بيضاء ديده به جهان گشودند . دوران ابتدايي ا در همين روستا گذراندند و مقطع راهنمايي را در روستاي همجوار در روستاي جعفر آباد بيضاء گذراندند و به خاطر عشق و علاقه اي که به اين نظام و مقام معظم رهبري داشتند در سال 1360 به عضويت گروه مقاومت همين روستا در آمدند و اين پايگاه هم بعد از شهادت اين شهيد به نام اين شهيد ثبت گرديد و در سال 1361 به جبهه هاي حق عليه باطل شتافتند که حدود دو ماه در جبهه بودند که زخمي شده بودند و در بيمارستان بقائي اهواز منتقل شده بودند که بعد از مداواي جراحت زخمي اشان مجدداً به جبهه حق عليه باطل شتافتند که در جبهه هاي جنوب در شلمچه حضور يافتند که در عمليات فتح المبين از ناحيه سينه بر اثر ترکش خمپاره به درجه رفيع شهادت نائل آمدند و در تاريخ 23/4/1361 به درجه رفيع شهادت نائل آمدند و بارگاه ايشان در گلزار شهداي روستاي شهيد آباد واقع است . والسلام روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
بنام خدا وصيتنامه شهيد محمدرضا كشاورز. بسم رب الشهداء و الصديقين. درود به پيشگاه ولى عصر (عج) و نائب بر حقش امام خمينى. خداوندا چه بسيار رخ داده است كه خود را بيش از آنچه هستم نشان داده ام. خداوندا مرا ببخش كه چه بسيار خود را بهترين مى پنداشتم، خداوندا مرا ببخش كه همواره بر ديگران حسادت مى ورزيدم. خداوندا مرا بيامرز كه نهال تقوا در سرزمين درونم نپروراندم. خداوندا مرا بيامرز كه عمرى را در اسارت هوى و هوس افكنده ام. خداوندا مرا ببخش كه در پى يافتن شهوت بوده ام. خداوندا مرا ببخش و بيامرز و مرا از سياهى دل درآور و به روشنايى رهنمون گردان. شما بدانيد كه من در جنگى رفته ام كه اگر جسدم را نديديد دلگير نباشيد. ما بسوى خدا خواهيم رفت. خداوندا گواهى باش كه هدف ما در اين جنگ كلمه حق و سرنگونى ستمگران است. اين مردم جوانانى را از دست داده اند كه جزء بهترين جوانان بوده اند و هدفشان حفظ و برقرارى اسلام و قرآن است. پس شما مردم مديون خون شهداييد. وظيفه شما در مقابل اين خونهاى پاك بندگى خدا و عمل به اسلام و حفظ وجهه اسلامى انقلاب است. امام امت را كه نائب حجت خداست اطاعت كنيد و خود را لايق اين رهبرى سازيد. پدر و مادرجان مى دانم كه اگر من شهيد شوم براى شما دردناك است ولى چه مى شود كرد؟ دين خدا در خطر است در ضمن من هم كه مال خدا هستم پس مرا حلال كنيد تا خدايم مرا ببخشد. پدرجان و مادرعزيزم، چقدر به من اصرار ازدواج مى كرديد من در جواب شما مى گفتم تا جبهه هست عروسى نمى كنم. مادر من در جبهه عروسى راه انداختم. تفنگم را كردم عروسم و سنگر را حجله كردم وسوت خمپاره بجاى ساز و صداى كاليبرينها بجاى نقاره برايم، سرم را با خون خود رنگين مى كنم به جاى حنا و تيرهاى كلاش كه بر سر ما مى ريزد به جاى نقل و نبات. اگر شهيد شدم مرا غسل ندهيد چون ننگ است براى كسى كه معلمش حسين (ع) را غسل نداده باشند خودش را غسل بدهند. كفن بر تنم نپوشانيد چون حسين (ع) را كفن نپوشانيدند، بر مزارم گريه نكرده و گل نريزيد زيرا چه انصاف است كسى را كه رهبرش حسين (ع) است را در ميان سرنيزه و خنجر بيرون آوردند و به خاك سپردند. بر مزارم گريه نكنيد اگر خواستيد گريه كنيد براى حسين (ع) گريه كنيد. مرا در جيان بيضاء محل عزيزم به خاك بسپاريد. والسلام عليكم و رحمه الله. محمدرضا كشاورز. 17/4/1361.