کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
16:57
محمدحسن عسکریان

محمدحسن عسکریان

فرزند شکراله

تاریخ تولد
1343/03/07
تاریخ شهادت
1360/12/16
محل شهادت
اروندرود
محل تولد
فارس - آباده - آباده
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
رزمنده
نحوه شهادت
تیر
نوع خدمت
بسیج
عضویت
بسیجی
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه برادر شهيد محمد حسن عسکريان
شهيد محمد حسن عسکريان فرزند مرحوم حاج شکراله عسکريان اهل جواديه ، در يک خانواده مذهبي مقيد به اصول اسلام ، ديده به جهان گشود . که طبق گفته مادرش تولدش نوري در دل مادر دميده و نسبت به ساير برادران تولدي ديگري داشت . از همان کودکي برخوردي حسنه با اقوام و دوستان و پدر و مادر داشت . هميشه گشاده روي بود و در مواقعي که بر اثر برخوردي ناراحت مي شد ، به روي طرف مقابل لبخند دوستانه مي زد . زيرا هيچگاه کينه اي نسبت به هيچکس در دل نداشت . او علاقه اي وافر به دوستان داشت ، و آنها را بعضي مواقع بر برادران و هميشه بر خود ترجيح مي داد . او علاقه اي به اسلام و فرائض شيعه داشت ، او حضرت امام (ره) را بيش از حد دوست مي داشت و فرمانش را به جان مي خريد.
شهيد محمد حسن قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در گروه حزب اله جواديه نقش فعالي داشت و در تمام تظاهرات شرکت مي کرد تا اينکه انقلاب پيروز گرديد. او هم مثل ساير برادران حزب اله در جشن پيروزي و تداوم انقلاب حضور داشت و در اوايل انقلاب که انتظامات شهر به عهده کميته ها بود او هم به نوبه خود در خدمت کميته بود . او در رشته برق در هنرستان مشغول تحصيل بود ، و يکي از اعضاي انجمن اسلامي هنرستان بود و بر اين انگيزه در خرداد ماه سال 1360 تصميم به تشکيل انجمن اسلامي دانش آموزان جواديه همت گماشت و تشکيل مفيدي در جهت خدمت در محله جواديه به وجود آورد و از آن تاريخ بيشتر شب و روزش و حتي تحصيلاتش در انجمن اسلامي مي گذشت تا بلکه بتواند جوانان بيشتري را جذب کند . او هيچگاه در مدت عمر کوتاه خود تحت تاثير گروه هاي انحرافي قرار نگرفت . زيرا ملاک او ولايت فقيه بود و تبعيت از امام بود. آري شهيد محمد حسن بعد از فرمان تاريخي حضرت امام (ره) مبني بر ايجاد ارتش20 ميليوني ، پا گذراندن دوره بسيج وارد اين ارتش شد و در مواقعي که بسيج احتياج به نيرو داشت . در خدمت اين نهاد بود .تا اينکه جنگ تحميلي آغاز گرديد ، لذا با اولين اعلام بسيج و با اولين گروه جهت گذراندن دوره کوتاه به تهران رفت و پس از گذراندن دوره نشر ؟؟؟ با بقيه دوستان آماده اعزام به جبهه بود ، ولي چون برادرش شهيد غلام مهدي عازم جبهه بود . با اصرار اقوام از رفتن او ممانعت به عمل آمد ، او ناچارا با تحمل ناراحتي پذيرفت ، اما هميشه هم و غم او جبهه بود، و ديگر دل به درس و مدرسه نمي داد تا اينکه بسيج براي حمله به بستان اعلام نياز به نيرو نمود . او با اشتياق تمام رضايت پدر و مادر را جلب نمود و با برادرش حاج حسين عسکريان عازم جبهه شد. او در حمله بستان به آباده بازگشت ولي ديگر حسن ديروز نبود هر چه به او اصرار مي شد درس بخوان ، به مدرسه برو ، مي گفت : مي روم اما نه ، زيرا او مکتب معرفت و عشق را در جبهه پيدا کرده بود .روزو شبش بياد دوستان شهيدش بود ، مي گفت : بايد به جبهه رفت و بايد مثل شهيد فرهمند شهيد شد. او و ساير دوستانش جسد مطهر شهيد فرهمند را پيدا کرده و به آباده اعزام داشته بودند . به هر حال براي رفتن به جبهه روز شماري مي کرد ، تا اينکه جهت حمله گسترده فتح المبين بسيج اعزام نيرو داشت و او تمامي فکر خود را براي رفتن جزم کرد و يکي از دو برادرش که عازم جبهه بودند را راضي کرد که از رفتن منصرف شوند تا خود را براي شهادت مهيا کند ، او يافته بود آنچه را بايد يافت . من خود شاهد عروج روح او بودم . حرکت روح او به سوي معشوق قابل لمس بود. او در اين مرحله همه را راضي کرد و از همه خداحافظي نمود . مي گفت: دفعه اول جبهه خود سازي ، اما دفعه دوم شهادت . مي گفت : بايد رفت به جبهه تا خدا را در جبهه يافت ...... تا امام زمان (عج) را در آنجا ديد مي گفت: نه زن دارم و نه بچه که اگر شهيد شدم ، ناراحت کننده باشد.آري شهيد حسن در محبت دوست ذوب شده بود و خوب هم به معشوق خود پيوست . شهيد محمد حسن پس از اعزام به اهواز و از آنجا بعد از مدت کوتاهي به آبادان عزيمت نموده جهت انتظامات شهر آبادان ولي گروه شهيد محمد حسن در حالي که دوست داشتند به جبهه رفته و در خط مقدم بجنگند، از فرمانده تبعيت نموده . به هر حال بعد از ظهر بوده که شهيد به برادران مي گويد برويم تا روز است سنگر خود را ارزيابي کنيم تا در شب دچار اشکال نشويم . ؟؟؟ حسن به سوي معشوق به حرکت مي آيد او در ميان دوستان به آرامي صحبت مي کرد که ناگهان دوستان او را نقش بر زمين مي ببينند ، مي گويند : حسن ترسيدي ، ولي او مي گويد : فزت و رب الکعبه مي گويد ؟؟؟ خوردم .دوستان او را به بيمارستان مي برند . اما او .... ديگر در دنيا فاني نبود . او داشت به وجه ا... نظرمي کرد و روحش در وعده گاه رب الارباب .... در محضر حق .... در لقاء ا... زيرا او من الله شده بود . مگر نه اين است که "و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل ا... امواتا بل احياهم عند ربهم يرزقون"سس .
والسلام.