بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد حسن فقيهي : آنگاه که چهره پاک و معصومش در سال 1349 در استهبان شکوفا شد . خانه از عطر وجودش پر گشت لب هاي مادر به خنده نشست. در آغوش گرم خانواده روزها را سپري کرد و در کنار آن ها راه و رسم دينداري آموخت . در هفت سالگي در کلاس درس حاضر شد و آموخت راز و رمز زندگي را . سن زيادي نداشت که با مسجد انس گرفت . هر روز براي اين که نماز را با جماعت به جا آورد ، قبل از اذان روانه مسجد مي گشت . مهربان بود و پاک ، چون آبي روان . بسيار متين بود و مؤدب . براي بزرگترها احترام زيادي قائل بود بخصوص براي پدر و مادرش . چون درختي بود سر به زير و متواضع در همه کارها رضاي خداي را در نظر مي گرفت . به فقرا کمک مي کرد و دوست داشت اين کار مخفيانه صورت گيرد . در اوج گيري شورش مردم عليه حکومت ظلم حسن کودکي بيش نبود اما طاقت ماندن در خانه را نداشت با بزرگترها همگام مي شد و به راهپيمايي مي رفت . آن گاه که جنگ عراق عليه ايران آغاز شد مردان شهر يکي پس از ديگري عزم سفر کردند و رفتند ، برادرش نيز قبلاً در همين راه به شهادت رسيده بود به همين دليل رفتن براي او تماشايي تر شد . او که عاشق اسلام بود و امام خميني (ره) نشستن در خانه را جايز نديد ، و در حالي که در مقطع دوم راهنمايي تحصيل مي کرد به نداي رهبرش لبيک گفت و با اصرار فراوان راهي جبهه شد 11/4/1362 تاريخ اولين اعزام اوست . به مدت 119 روز در جبهه حضور داشت و آر پي جي زن بود و در منطقه عملياتي فاو جوانمردي کرد و از پا ننشست تا اين که قامت چون نيلوفرش در 21/11/1364 به خون رنگين گشت . ايشان را در استهبان به خاک سپردند . روحش شاد و يادش پر رهرو باد .
بسمه تعالى ولا تحسبن الذين قتلو فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون وصيت نامه برادرشهيد حسن فقيهى خيال نكنيد آنانكه درراه خدا كشته شدند مرده اند بلكه زنده اند ودرنزد پروردگارشان روزى ميخورند پروردگارا : درحالى وصيت نامه خود را مى نويسم كه درون وبرونم را ازهمه چيز بغير از تو خالى نموده ام الهى تنها اميدم دردنيا وآخرت رحمت بى منتهاى توست رحمتى كه همه هستى را گرفته و ما اميدمان آنست كه پرتويى ازآن رحمت را شامل حال ما بنمايى الهى بمن نعمت فراوان عطا نمودى الهى هر آنچه به من دادى بيش ازحد توانم بود من جمله اين فيض عظيمى را كه ناگهان مرا حسين گونه كردى وبا ياد مصايب آن حضرت مرا بيدار نمودى وناگاه درونم را سوزاندى و پرده حجاب را دريدى وميل به ماندن راازمن گرفتى وعشق به رفتن را عطا فرمودى وبانداى ملكوتى اين طنين را درگوشم انداختى كه ترا وهرآنچه هست من آفريدم وهرموقع بخواهم خواهم گرفت وهيچكس در رفتن تو بى سرپرست نخواهد گرديد چرا كه سرپرست اصلى تو و همه آفريده ها من هستم آرى با تمام اعضا و جوارحم دريافتم كه براى رسيدن به سرمنزل مقصود و منزلگه محبوب بايد تن خويش را بخون آلود كه خرقه پوشيده تن را بايست آغشت بخون به محضر مبارك دوستان تقديم داشت كه عاشقان چنين اند پروردگارا : تنها اميدو آرزويم اين است كه اين جان ناقابل را درمقابل آنهمه الطاف ومحبتى كه درزندگى نسبت به من داشته اى گناهانى را كه براثر نادانى هايم نمودم خطاهايى كه با آن همه بى شرمى درمحضر تو انجام دادم جسارتهايى كه با دوستان تونمودم معبودا اين هديه ناقابل كه بالاتر ازآن چيزى ندارم كه تقديم حضورت كنم ازتو مى خواهم كه قبول كنى ومرادرروزى كه يوم الحسرة والندامة است درمحضر رسول خدا وديگر اولياء بعدازاوشرمنده نسازى الهى بفضل وكرمت مرا آنگونه كن كه تودوست دارى مرا آنگونه وارد صحراى محشر كن كه باعث افتخار رسول الله باشم خدايا نكند رسول الله بخواهد بخاطر من درنزد ديگر رسولان شرمنده باشد كه من پيروراه اوبودم وچنين خطاهايى نمودم ودرپايان مى گويم «الهى وربى من ومولاى من لى غيرك »واينك چند كلمه اى وصيت دارم با پدرومادر گراميم ازاينكه دومين فرزند خانواده تان را درراه خدا داده ايد هيچگونه ناراحتى بخود راه ندهيد كه هركس بناله وى ا زحسين كرد با يد استقامت كند اگر چه تمام زندگيش بخطر افتدويا فداشود وپدرومادر ازاينكه نتوانستم براى شما كارمثبتى انجام دهم بايد ببخشيد وبراى من طلب آمرزش ازخدا بخواهيد خداحافظ من الله التوفيق حسن فقيهى 10/11/64