بسم الله الرحمن الرحيم
شهيد قدرت الله سمائي در سحرگاه بهاري دوم فروردين ماه سال 1345 در خانواده مذهبي و متوسط در روستاي خروسلو از توابع شهرستان داراب ديده به جهان گشود در سن 6 سالگي در دبستان خواجه نصير طوسي روستاي خروسلو مشغول به تحصيل شد . شهيد بزرگوار به دليل استعداد بالقوه اي که داشت در طول تحصيلات ابتدائي با معدل بالا قبول شد و علاقه زيادي به ورزش فوتبال و دو ميداني داشت و در تيم هاي محلي و مدرسه به عنوان ورزشکاري سرآمد ورزش مي کرد . در سال 1357 که انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد در مدرسه راهنمايي ابوريحان بيروني داراب مشغول به تحصيل بود و از ابتداي جنگ تحميلي چندين بار مي خواست به جبهه اعزام شود ولي به دليل سن کم او را قبول نمي کردند تا اين که بالاخره در سال 61 به جبهه اعزام شد و در منطقه فکه از ناحيه چشم مجروح شد و چندين بار در بيمارستان هاي اهواز و تهران بستري شد که پس از چند عمل جراحي چشم چپش را از دست داد . شهيد داراي اخلاقي نيکو و خوشرويي بود که زبانزد فاميل و اقوام و دوستان شده بود با توجه به مجروحيت چشم که پزشکان او را از درس خواندن منع مي کردند موفق شد با پشتکار فراوان دو ديپلم اقتصاد و اجتماعي را از دبيرستان طالقاني داراب بگيرد و در رشته آموزش ابتدايي علامه طباطبائي پذيرفته شد و چندين بار ديگر نيز به جبهه اعزام گرديد ولي با موفقيت درس هايش را پشت سر گذاشت و با توجه به اينکه درس مي خواند با جهاد سازندگي نيز همکاري مي کرد ولي با موفقيت درسهايش را پشت سر گذاشت و با توجه به اين که درس مي خواند با جهاد سازندگي نيز همکاري مي کرد و سرانجام در هشتم آذر ماه سال 65 با خيل عظيمي از برادران بسيجي و سپاهي به جبهه اعزام شد و منتظر عمليات کربلاي 5 ماند و پس از مدتي به مرخصي آمد و در بازگشت مجدد به جبهه از ناحيه پاي چپ دچار موج گرفتگي مي شود که پس از دو روز بستري در بيمارستان بدون تسويه حساب به جبهه بر مي گردد و در تاريخ دهم بهمن ماه 65 بر اثر اصابت تير و ترکش به ناحيه سر و صورت به شهادت مي رسد . روحش شاد و راهش را ادامه داد .
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد قدرت اله سمائي
بارخدايا نمي دانم از كجا شروع كنم وبه كجا پايان برم.از جنايتهاي عالم ماده بگويم يا اينكه از مصائي بدبختيهائيكه بوسيله خودانسان بدست خود انسان بوحجود مي آيد وزنجيرهائيكه بدست خود انسان برايخود بسته مي شود.خدايا هر موقع كهخ بياد اين جمله كه بشر خليفه الله است واين همه غل و زنجير مادي مي افتم مي بينم چقدر فاصله است بين اين دو.نيم دانم اين چندمين بار است كه وصيت نامه اي از شهيد مي نويسم شايد قبول نمي كند.از من خداي بزرگوار نمي دانم چه كنم زيرافقط خدا اولياء را مي پذيرد وبايد بگويم كه خدا آنقدر بزرگوار مي باشد كه اصلا غير قابل توصيف در يك تكه كاغذ واين براي بنده ثابت شده است وقتي فكر كنم در دنياي امروز مي بينم به خاطر ماديات و ماده انساني را مي كشند وبه او رحم و آنان مدعي حقند و مي خواهند حق را در يك محدوده بقول خودشان اندك برقرار كنند بدون بينش ارزش ندارد.اين نفاق است.تفرقه است.خواهش مي كنم متحد شويد و با هم باشيد.دل من وقتي به اين مسئله مي رسد خون مي شود،خون.چه كسي مي داند در دلها چيست؟امام را تنها نگذاريد جنگ را فراموش نكنيد.جنگ هنوز هم در راس تمام مسائل است. برادرانم در سنگر مدرسه جهاد كنيد.مادرم شيون نكن زيرا مانند تو بسيارند.پدرم حوصله كن.خدا بزرگ است.خواهرم نيز زاري نكنند وتكليف ما را سيد الشهداء مشخص كرده است.آنها كه مي پندارند در جبهه شهيد مي شوند و به جبهه نمي آيند اشتباه است اشتباه.زيرا به خداوند مي گويند تا خدا نخواهد برگي از درخت نمي افتد.به جوانها توصه مي كنم بي تفاوت نباشند .دنبال خوبيها باشند.بهخدا جوانهاي اهل ايمان خدا جان را مي گيرد ودر برابرش بهشت رامي دهد.اگر شهيد شدم از مال دنيا هيچ ندارم واگر هم باشد وقف كنيد به حسينيه روستا بدهيد.هرچه هست.جوانها اميد انقلاب و اي آنانكه روي شما سرمايه گذاري مي شود.خدارا شكر كنيد كه در اينقلاب و همچين جامعه اي زندگي مي كنيد.آمريكا بايد از همين شما سيلي بخورد وامروز دشمن ما (صدام و حاميان او)تكه پاره شده مي باشند ضربه آخر را بزنيد كرارا تكرار مي كنم.مادر شيون مكن حوصله كن امام را دعا كن.خواهرانم نيز همينطور.پدرم صبر كن زيرا خدا با صابرين است.در آخر از همه شما التماس دعا دارم.والسلام قدرت اله سمائي.