بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد غلامرضا معصومي
شهيد غلامرضا معصومي در تاريخ 3/ 4/ 1342 در خانواده اي متدين در روستاي ده خير شهرستان داراب ديده به جهان گشود به واسطه داشتن خانواده مذهبي از همان کودک با مسائل ديني و مذهبي آشنايي پيدا نمود تحصيلات خود را تا دوم راهنمايي گذراند و پس از آن به حرفه باغداري مشغول شد و ازدواج نمود و ثمره ازدواجش دو فرزند يک پسر و يک دختر مي باشد او با شروع جنگ در وجود خود احساس مسئوليت نمود و سوي جبهه شتافت و در تاريخ 23/ 3/ 1367 در منطقه شلمچه به آرزويش رسيد و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سينه به شهادت رسيد. روحش شاد و يادش گرامي باد
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد غلامرضا معصومي
الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون
آنان که چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوري پيش گرفته و گويند ما به فرمان خدا آمده و به سوي خدا رجوع خواهيم کرد. اکنون اين جا بي کس و يارم از کرانه هاي دور با قامتي خميده از فشار درد و ؟؟؟ معاصي لنگان و شلان با خوف رجاء گام هايم را بر اين راه نهاده ام توشه اي ندارم بي بضاعتم مرشدي ندارم دل شکسته ام تنهاي تنها در کوچه ها،پس کوچه هاي سکوت گم گشته ام نمي دانم از کجا بيا غازم چگونه به سوي تو آيم لحظه اي که به تامل مي نشينم از شروع کار و مراغم از طي طريق خويش متنبه مي کنم در درونم تلاطمي سخت ايجاد مي گردد و نا خود آگاه به گريه مي نشينم و زار زار اشک غم انگيز خويش فرو مي ريزم چه شده است معبويم اي مرحم دل هاي شکسته خسته ام بارها آمده ام و باز مراجعت نمودم ولي اين بار به گونه اي آمده ام که براي هميشه با تو باشم خدايا نمي دانم از کدامين گناهانم بنالم بار خدايا خودم،خودم را لايق درگاهت نمي بينم آن قدر گناهکارم که هرگز به ذهنم درنيا اي،اما تو رئوف و مهرباني خدايا خود مي داني که هدفم از آمدن به جبهه نه براي مقام و نه براي انتقام بلکه براي احياء دين خدا و مکتبم اسلام مي باشد و در حالي پا در چکمه مي گذارم که نداي اشهد ان لا اله الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علي ولي الله بر زبانم جاري است مي روم تا شايد کوله بار تهي که در پشت دارم بتوانم توشه اي براي خودم مهيا کنم خدايا خود آگاهي که الان مسلمانان مورد هجوم شرق و غرب و گرگان خون آشام مي باشند از هر طرف تصور ريشه کن کردن اسلام دارند مي روم به نداي هل من ناصر حسيني زمان لبيک گويم و ثابت کنم که ادامه دهنده راه شهدا هستم شهيداني همچون سرداران سپاه اسلام گلستاني،شاکر،حسين پور،غفوري،صادقي، نيکخواه،رسولي و غيره که دست از زندگي و مال دنيا برداشتند و حسين گونه مان خود را نثار اسلام کردند و خود شاهد بودي که بعضي از اين شهيدان مورد تمسخر افراد بي سر و پا و حتي در اين راه خانه خايشان را سنگ باران کردند آيا اين ها چه گناهي داشتند آيا جز بي گناهي گناه ديگري داشتند اما آنها خود را نثار اسلام و حسين مي دانستند شاگرد اين مکتب بودند تيرها و ترکش ها را به بدن خود خريدند و خون بي گناه خود را به زمين ريختند تا باعث احياء دين رسول خدا گردند اما در خاتمه بايد بگويم که من هيچ پيامي براي شما مردم ندارم چون شهدا پيام هاي خود را يکي پس از ديگري گفتند و به اين کاروان پيوستند و باز هم و هنوز هم کساني مخاطبان پيام آنها هستيم و به باد فراموشي مي سپاريم لذا به ناچار مکرراً بايد بگويم شايد مورد قبول و رعايت آن واقع گردد.1- از مردم شهيد پرور و قهرمان پرور ده خيري مي خواهم که امام را تنها نگذاريد و جبهه ها را خالي نکنيد و کمتر به دنيا بينديشيد. 2- پدر و مادر دلسوزم من خود معترضم نتوانستم حق پدر و فرزندي را ادا کنم و فردي سر بار و مزاحمي بيش نبودم گرچه هميشه باعث دردسر براي شما بودم از شما عاجزانه مي خواهم که براي رضاي خدا و بخاطر خون شهدا مرا حلال کنيد و از هر کس که از من حق و حقوقي دارد حلاليت بطلبيد بچه هايم را سرپرستي کنيد. 3- همسر گراميم تو بعد از خداوند نزديکترين کسي بودي که از راز دلم خبر داشتي خلق و خويم را خوب درک کرده بودي گرچه شوهري لايق و سودمند نبودم و در مدت زندگيمان جز ناراحتي چيزي را برايت به ارمغان نياوردم اکنون که جسدم را برايت به ارمغان آورده اند بخاطر پهلوي شکسته حضرت زهرا و دل رنج ديده مادرت و به خاک پدرت و دوري برادرت مرا حلال کن و مادري نيکو براي فرزندانم باش هر چند من پدري نيکو و سودمند نبودم.
اما دريغ که از اين آتش ستيز بنشست داغ غم به دل همسر شهيد
خدايا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشي ما رستگار
والسلام غلامرضا معصومي 7/ 2/ 1367