بسم الله الرحمن الرحيم
زندگي نامه شهيد حسين عباسي
با سلام و درود فراوان به پيشگاه ولي عصر امام زمان عجل الله تعالي فرجه و باسلام درود فراوان به روح پر فتوح حضرت امام خميني ره و مقام معظم رهبري و با سلام درود به شهيدان جنگ تحميلي خصوصاً شهدا منطقه شهيد پرور قير و کارزين و به علاوه شهداي شهرک علي آباد افر اولين آنها که هست علمدار غلامي و يدالله روستا و آخرين آنها هم شهيد حسين عباسي در سال 1347 در قير ديده به جهان گشود و تا سال 50 با اهل خانواده در قير زندگي مي کرد و بعد هم با خانواده به شهرک علي آباد آمدند و در سال 1354 پا به مدرسه گذاشت دوران ابتدايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و بعد به مرحله بعد يعني دوران راهنمايي قدم نهاد و در دوران راهنمايي بود که بطرف ورزش فوتبال روي آورد که در عرصه فوتبال يک فرد بسيار با استعداد و پر شوق و ذوق بود که بچه هاي که در دوران فوتبال آن بزرگوار کوچک بودند و حالا بزرگ شده اند او را به عنوان يک الگوي به تمام معنا مي شناسند و از ايشان درس ورزش و جوانمردي مي آموزند . درس خواندن و ورزش ادامه داد تا سال سوم راهنمايي که بعد از قبول شدن به دوره دبيرستان خودش خواست که به خدمت مقدس سربازي برود و آن هم خدمت در سپاه پاسداران که توسط يکي از برادران به نام مرحوم علي اکبر دهقان مدارکي را که براي سربازي لازم بود به اهواز و لشکر المهدي عجل الله تعالي فرجه و پادگان امام فرستاد و بعد از گذشت چند روزي زمينه ي براي رفتن به خدمت سربازي فراهم شد و بعد از فراهم شدن زمينه سربازي حدود 8 الي 9 روز ماند به خانه و از خانه خواهران و برادران را با سن کمي که داشت نصيحت مي کرد که مبدا دست از انقلاب و حضرت امام برداريد و هميشه رهرو حضرت امام باشيد که ايشان نائب بر حق امام زمان عجل الله تعالي فرجه هستند و توضيح اين که شهيد سرفراز از سن 12 سالگي شروع به خواندن نماز کرد و با آن سن کم واله اين قدر سجده اش طولاني مي شد که گاهي هر کس نزديکش بود به گريه مي انداخت و بعد هر سال به طور مرتب روزه را مي گرفت و به برادران بزرگتر هم مي گفت به صورت دائم نماز و روزه را حتماً فراموش نکنند و از بديها دوري کنند و خوبي را پيشه کنند که عمر کوتاه آدمي معلوم نيست کي تمام شود اين حرفها را هيچ وقط يادمان نمي رود و سرانجام ايشان در سال 1365 و در برج 20/8/65 خودش و شهيد علي اصغر دبايت و مرحوم علي اکبر دهقان از طريق جهرم با اتوبوس حرکت کرد براي اهواز و بعد از يک ماه اولي مرخصي آمد و جو و محيط جنگ را ريز و درشت بريمان توضيح مي داد و در قسمت توپخانه هم مشغول به سربازي بود و بعد از 40 روز ديگر مرخصي دوم آمد و مي گفتيم اين بار کجا رفتي و شروع کرد به تعريف از جبهه حلبچه مي گفت و گريه مي کرد براي مرحوم اين شهرک مي گفت خدا صدام را سرنگون کند که چه به سر مردم شهر خودش آورده است . و از اين حرفهاي تمام نشدني و خلاصه 45 روز جبهه 15 روز مرخصي مي آمد رفت و آمد تا سرانجام در صبح روز 9/4/66 خبر به اهل محل و منزل رسيد که حسين عباسي شهيد شده است و ايشان در تاريخ نامبرده به درجه رفيع شهادت که الحق سزاوار ايشان بود نائل آمد و اميدوارم ما هم بتوانيم راهش را به نحو احسن انجام دهيم تا هم خدا و پيامبر بزرگوار اسلام صل الله عليه و آله و سلم وهم ائمه اطهار و هم امام خميني ره و شهيدان مثل حسين عباسي از ما راضي بوده و باشند . انشاء الله