بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه ي برادر شهيد همايون شهباز . شهيد شهباز در سال 1340 در يک خانواده ي مذهبي ده نفره در روستاي کوشک ، شهرستان مرودشت ديده به جهان گشود و دوران ابتدائي را در همان روستا گذراند و بعلت فقر و مشکلات مالي مدرسه را رها کرد و به دنبال کار رفت و از همان نوجواني به دنبال کار رفت و هيچ وقت مدرسه را رها نمي کرد و با اخلاق و رفتار خوبي که داشت زبان زد همه ي مردم شده بود و همه او را دوست مي داشتند و به او احترام مي گذاشتند . شهيد خصلت خوبي داشت و به همه ي اقوام و خويشان سر مي زد و احوال پرسي مي کرد . او در سال 1355 ازدواج کرد و در يک اتاق در خانه ي پدرش زندگي مي کرد و براي امرار معاش خانواده به سر کوره ي آجرپزي مي رفت تا روزي حلال به دست آورد . با اين حقوق کمي که مي گرفت مي خواست خانواده اش را راضي نگهدارد و تا اينکه در خانه ي پدر خود صاحب اولين فرزندشد که اولين فرزندش دختر بود بعد از آن که برادرش ازدواج کرد و به علت کمبود جا و مکان مجبور شد خانه ي پدري را ترک کند و خانه اي را در روستا اجاره کند . بعد از مشقت فراواني که در زندگي کشيد او توانست در روستا زميني بگيرد و يک اتاقي در آن بسازد و در اين چند سال در همين اتاق به سر برد تا اين که دو سال بعد فرزند دومش که پسر بود به دنيا آمد . بر اثر کار زيادي که در کوره ي آجرپزي مي کرد دچار ديسک کمر شد و دکترها او را از سنگين معاف کردند تا اين که برادرش شهيد محمد همايون که در کارخانه ي آرد دادلي مرودشت کار مي کرد مي خواست برادرش شهباز را به جاي خودش در کارخانه بگذارد ولي رئيس کارخانه موافقت نکرد و به خاطر اين که شهيد شهباز دچار ديسک کمر بود و نمي توانست کار سنگين کند به همين دليل برادرش شهيد محمد همايون مقداري از حيات منزل شهيد شهباز را مغازه اي در آن درست کرد که بتواند در آن کار کند تا مخارج زندگيش را تأمين کند تا اين که فرزند سوش که دختر بود به دنيا آمد و در همان مغازه ي کوچک کار مي کرد تا اين که برادرش شهيد محمد همايون به صورت داوطلب به جبهه اعزام شد و برادر کوچک ترش که کمک پدرش بود به خدمت مقدس سربازي رفت و ديگر کسي نبود که کمک پدرش باشد تا اين که شهيد شهباز همايون مجبور شد که کمک پدرش به آبياري زمين برود تا اين که يک ماه بعد از يک ماه که برادر شهيدش محمد همايون به جبهه رفته بود به خانواده اش خبر دادند که او مفقود شده است و به همين خاطر شهيد شهباز همايون از نبود برادرش خيلي بي تابي مي کرد و بيشتر اوقاتش را در خانه ي برادرش پيش همسر و فرزندان برادرش بود . شهيد شهباز همايون تا يکسال بي قراري مي کرد و چون فهميد از برادرش خبري نيست گفت من بايد حتماً به جبهه بروم و نشاني از برادرم پيدا کنم و سنگرش را خالي نگذارم و در همين موقع بود که با مخالفت خانواده روبرو شد چون خانواده مي گفتند که برادرت رفته و برنگشته تو سرپرست خانواده ي خود و برادرات هستي . ولي شهيد شهباز به حرف هيچ کسي گوش نمي داد و مي گفت : وظيفه ي شرعي هر انساني هست که به جبهه برود و از وطن و کيان خود دفاع کند . بالاخره شهيد شهباز همايون در يک صبح تابستاني به بهانه ي رفتن به دکتر از خانه خارج شد و تا عصر آن روز خبري از او نشد تا اين که يکي از آشنايان پدرش به منزل شهيد شهباز آمد و به خانواده ي شهيد خبر داد ه او به جبهه رفته است. عصر همان روز همسر و مادر شهيد به بسيج مرودشت مراجعه کردند و فهميدند که شهيد همان روز با بيست و پنج نفر ديگر بسيجي به جهرم اعزام شده اند . بعد از گذراندن دوره ي آموزشي او را به کازرون انتقال دادند . بعد از يک ماه که در کازرون بود بيست روز به او مرخصي دادند بعد از اين که مرخصي او به اتمام رسيد او را به اهواز انتقال دادند بعد از چند هفته نامه اش آمد که براي من نامه ندهيد چون جاي من معلوم نيست و اين طور که شنيديم او را براي عمليات به کردستان برده بودند . يک ماه بعد خبر آوردند که او مفقود الجسد شده است و ديگر هيچ خبري از او نداشتيم تا اين که چهار سال بعد پدرش و دو سال بعد مادرش از دنيا رفت و در سال 1373 جنازه ي شهيد محمد همايون پيدا شد و يک سال و نيم بعد در سال 1375 جنازه ي شهيد شهباز همايون پيدا شد . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .