کنگره ملی شهدای استان فارس

دوشنبه 10 آذر 1404
06:55
علی مراد مروج

علی مراد مروج

فرزند سلیمان

تاریخ تولد
1341/01/7
تاریخ شهادت
1365/10/04
محل شهادت
شلمچه
تحصیلات
دیپلم
محل تولد
فارس - نوجین
وضعیت تأهل
مجرد
مسئولیت
غواص
نحوه شهادت
اصابت ترکش به صورت
نوع خدمت
بسیج
عضویت
بسیجی
بسم رب شهدا و الصديقين
زندگي نامه شهيد عليمراد مروج در نوري از نورهاي7 خرداد ماه سال 1343 در دهکده نوجين روستايي دور افتاده که در آن زمان نه راه است و مناسب اتصال شهر داشت و محروم از هر گونه امکانات ديگر در خانواده اي متوسط در خانواده اي مذهبي و مومن ديده به جهان گشود و از وجود پر فيضش زندگي خانواده شان به جمال او زيبا و منور شد. روزهاي خدا مانند همه روزهاي گذشته با طلوع و نور افشاني خورشيد شروع و مردمان هر دياري نيز مانند ايامهاي گذشته به کار جنب و جوش خويش مي پرداختند و چند ساعتي بعد خورشيد کم کم آهنگ رفتن مي نمود و غروب غم انگيز نمايان مي شد. تا اينکه طي گذشت چند سال دوران طفوليت سپري شد . عليمراد در اين مدت به شدت از همان کودکي بسيار با وقار و جمالي داشت با شخصيت .در آن زمان که فرهنگ بي فرهنگي بر ايران مسلط بود ، فرهنگ اصيل اسلامي و سنتي داشت پاي کوب مي شد . کمتر موقعي در همان اوان کودکي مي شد که دروغي از او سر بزند يا اينکه در اين مدت عملي از او سر بزند خوب و خوش نباشد . علي از همان اوان کودکي پسري صادق و با راست گوئي خود نشان مي داد و از هوش و استعداد سرشاري برخوردار بود هر جه پا مي گذاشت از زندگي و هوش و استعداد او با خبر مي شدند و صحبت مي کردند . بالاخره دوران طفوليت علي بر او سپري شد و علي مراد قدم در مکان علم و دانش يعني مدرسه گذاشت . در دنياي خوش کودکي از خانه به مدرسه و از مدرسه به خانه 5 سال را سپري نمود و توام با تحصيل در مدرسه به انجام امور خانه هم مي رسيد . زرنگي و ميزان هوش علي مراد در دبستان بيشتر متجلي شد و از آنجائي که مدرسه راهنمايي در روستاي نوجين وجود نداشت جهت ادامه تحصيلات مقطع راهنمايي به همراهي دو تن از ديگر از همکلاسي هاي خود به روستاي بالاده عزيمت نمودند و سال اول راهنمايي را با داشتن مشکلات و سختي و دور از خانواده آن هم در زمان کودکي که دور بودن از خانواده بسيار سخت است گذراند و سالهاي دوم و سوم راهنماي را در روستاي جره با زحماتي مشقت بارتر طي نمود . بعد از تمام شدن دوران راهنمايي براي ادامه تحصيل عازم شهر کازرون شد و دوره نظري را در رشته علوم انساني تمام نمود و تعطيلات تابستان را نيز با کار و کوشش هاي مختلف پشت سرگذاشت تا اينکه سال تحصيلي فرا رسيد و شهيد عزيز اينک مي بايست آماده رفتن جهت ادامه تحصيل در کلاس دوم نظري مي باشد . در همين بحبوحه بود که طبل جنگ به صدا درآمد و حمله متجاوزان رژيم بعث عليه خاک مقدس ايران به دستور ارباب جنايتکارش آمريکاي جاني آغاز شد از آنجايي که جنگ برايمان تازگي بيشتر مواقع پيرامون همين مسائل صحبت مي کرديم و هنگامي غصب شدن شهر و روستاهاي ايران را به وسيله متجاوزين مي شنيد بسيار متاثر مي شد و غم و اندوه مي خورد .پدر بزرگوارش مرحوم مشهدي سليمان علاقه عجيبي به علي مراد داشت و همچنين علي مراد نيز علاقه غير قابل توصيفي به پدر داشت .ما هيچ در زندگي نديده بوديم هيچ پدر و پسري اينقدر عاشق همديگر باشند واقعا اين علاقه عجيب بود . حال علي مراد با دنيايي از مشکلات مسئوليت خطير پدرش همان سرپرستي خانواده به دوشش نهاده شده طولي نکشيد که براي انجام خدمت سربازي مهيا گشت . چند ماهي بعد به لباس مقدس سربازي و لباسي سفيد به نام ناوي وظيفه جزء يگان دريايي در جزيره خارک مشغول حفاظت از آبهاي نيلگون خليج فارس شد و در اين مدت به علت لياقت و صداقت خاصي که در او ديده بودند خدمت خويش در عقيدتي سياسي يگان درايي جزيره خارک مشغول به خدمت شد و دو سال خدمت سربازي را در خطرناکترين و دورترين محل سپري نمود و با خيالي آسوده به آغوش خانواده بازگشت و از آنجا که ذوق پر شور او را چيزي جز خدمت صادقانه به خلق خدا قانع نمي کرد براي خدمت خلق و بخصوص خانواده معظم شهدا به عنوان کارمند بنياد شهيد پذيرفته شد و مشغول خدمت دلسوزانه شد . ولي گويي دلش جايي ديگر بود و عاشق دنيايي ديگر غير از اين دنياي خاکي بود ، چون که از رفتار و گفتارش در نزد دوستاني که محرم رازش بودند کاملا هويدا بود و چندين بار جهت عازم شدن به جبهه تقاضا نمود ولي با او موافقت نکردند .بالاخره در آبانماه سال 1365 به سوي جبهه هاي نور شتافت و جزء گردان غواصي هميشه ظفرمند امام علي عليه السلام و به عنوان معاون فرمانده دسته مشغول به خدمت شد و سپس در شبي از شبهاي بزرگ با ارزش خداوند شب 4/10/1365 در عمليات کربلاي 4 شرکت نمود و پس از رشادت و دليري اي بي نظيري که در منطقه باتلاقي و آبي شلمچه از خود نشان داد به نقل فرمانده گردان امام علي شهيد علي اکبر حبشي علي مراد در شب عمليات به اندازه ده نفر از خود رشادت و جوانمردي نشان داد و جنگيد و بالاخره پس از رشادتهاي بسيار ناگهان تيزي سينه صاف هوا را مي شکافد و سفير کشان به پيش مي آيد و لحظه اي بعد به گردن علي مراد اصابت مي کند و قامت استوارش را در هم مي شکند و پيکر پاکش در خون مطهرش مي غلتد و قلب بسياري را مي شکند و ورح ها را آزرده مي نمايد و آه سردي دل همه دوستان و نزديکان و عموم مردم را مي نوازد . آنجا در آن وادي دور خون سرخ شربت عروسي مي شود . آنجا در آن وادي دور گلوله سرخ ترکش و تيز نقل عروسي مي شود و قنداق تفنگ بالش او مي شود و آرام در همان دياري که حسين بن علي عليه السلام را سر بريدند همانند مولايش تا بيش از چهل روز در سرزمين مي خوابد در خوابي عميق هميشگي فرو مي رود . آري عزيزي ديگر شهيد مي شود . بعد پرپر شدنت اي گل زيبا چه کنم ؛ من به داغ تو جوان مرده به دنيا چه کنم ، بهر هر درد دوائيست مگر داغ جوان ، من به دردي که بر او نيست مداوا چه کنم ، صبح تا شام شده و رد زبانم اکبر ، چون زياد آن قد رعنا چه کنم . اين بود چکيده اي از زندگاني سراسر رنج و درد و سختي برادر شهيدمان علي مراد مروج که دوران اصلا خوشي نديد . واقعا حق چنين انسانهايي جز شهادت چه چيز ديگري مي تواند باشد ؟ خصوصيات اخلاقي و گاه شبها در فکر فرو مي رفت و از درس خواندن مي ماند و هميشه در آن ايام ، مردم و دوستان خود را روحيه مي داد و تشويق به رفتن به جبهه مي نمود . مي گفت چرا ما اينجا باشيم و بر سر هموطنان ما اين گونه ستم روا بدارند و در انتظار رسيدن تعطيلات تابستان لحظه شماري مي نمود تا اينکه عاقبت لحظه اي که انتظارش بود رسيد و توانست همراه جمعي از بسيجي ها عازم جبهه حق عليه باطل شد . طولي نکشيد که عمليات مرصاد آغاز شد که در اين عمليات هفت نفر از نوجين شهيد شدن از جمله پسر عمه علي مراد و علي داد جوکار . علي مراد هم از ناحيه صورت مجروح گشت و بعد از مدتي در بيمارستان از لطف خدا شفاء پيدا نموده و دوباره عازم جبهه شد و ماموريت خود را تمام و به خانه مراجعت نمود و ايشان به علت جراحتي که از جبهه ديده بودند به شدت هم چنان ناراحت بود و خلاصه وقتي در دوره چهارم نظري بود با ناراحتي درس را ادامه داد و با موفقيت هم با همان حال به پايان رسانيد . در اين مدت هميشه از رفقاي پاک و ملکوتي جبهه سخن مي گفت از ايثار و جوانمردي جبهه ، از معنويت و از ايمان رزمندگان سخن مي گفت و خود غرق در معنويات شده بود . ماديات در نظرش پوچ بود و شايد فقط به ديده يک وسيله براي رسيدن به کمال و معنويات و پيوند و اتصال به خداوند مي دانست . مرغ دلش شوق کوي دوست داشت . اخلاص و رفتار شهيد نيک بود و بعد از شرکت در جبهه خيلي نيکوتر و شکوفاتر شده بود . علي مراد زياد مقيد به مسائل ديني بود . عاشق دين بود . مرغ دلش هميشه حول دين و مسائل اعتقادي پرواز مي نمود من به خوبي به ياد دارم که همان اوان کودکي در ماه مبارک رمضان روزه مي گرفت وقتي که از او مي پرسيدند چرا روزه مي گيري ، مي گفت : به خاطر آنکه پدرم مريض است قادر به روزه گرفتن نيست من به جاي او روزه مي گيرم تا خداوند از او راضي باشد و به خوبي از آن ياد دارم هميشه اوقات با وضو بود . در هر حال وضو مي گرفت . حتي اگر مي خواست بخوابد وضو مي گرفت مي خوابيد . بنده بعضي شبها که پهلوي هم مي خوابيديم من مي ديدم که او اواخر شب بلند مي شد و مي رفت وضو مي گرفت ، قرآن مي خواند و بعد دنيايي از خلوص نيت و ياد خدا بودن ديده را بر هم مي گذاشت تا شفقي ديگر . در همسايگي ، پيرزني وجود دارد او هميشه شبها و به خصوص در ماه مبارک رمضان تا غذا براي او نمي بردند خود غذا نمي خورد و افطار نمي کرد . در همه حال تبسمي دل انگير بر لب داشت حتي بعضي مواقع که گرفتاري خانوادگي و ناراحتي هاي حاد ديگر داشت ليکن ظاهري خندان ، واقعا صفت يک مومن است را دارا بود .تابستان سال 1362 بعد از گرفتن مدرک ديپلم براي او درد آورترين و غم انگيزترين ايام بود چرا که پدرش به سختي بيمار شده بود و همين گرفتاري سدي براي عدم موفقيت شرکت در کنکور دانشگاه شد و چون پدرش را به دکتر برده بود به شدت سرگرم مسائل درماني پدرش بود . نتوانست سر جلسه کنکور حاضر شود و امتحان بدهد و علي مراد همچنان مشکلات داشت او را فشار مي داد و عاقبت پدرش را که تکيه گاه مهمي برايش بود از دست داد . والسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
وصيت نامه شهيد علي مراد مروج
و لئن قتلتم في سبيل الله اومقم لمغفرة من الله و رحمة خير مما يحمعون
به خدا قسم اگر در راه خدا جهاد کشته شويد يا به قصد جهاد حرکت کنيد و بين راه بميريد استحقاق آمرزش و ثواب خدا را کسب مي نماييد و اين بهتر از تمام اموال و متاع هاي دنيوي است که کافران مي اندوزند.
درود به رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني و درود به همه شهيدان گلگون کفت کربلاي حسين(ع) شهيدان کربلاي ايران. در اين برهه تاريخي از زمان که حساس ترين فراز و نشيب هاي تاريخ را مي گذرانيم خوشحالم از آن که توانسته ام به فرياد(هل من ناصر ينصرني) حسين زمانمان آن مجاهد خستگي ناپذير و پسر بزرگوار لبيک گفته و براي دفاع از اسلام و مسلمين و از بين بردن ظلم و ستم راهي شهر شهادت شوم که خداوند در قرآن مي فرمايد:اشرف الموت قتل الشهادة.شرافتمند ترين مرگ ها شهادت است و در جايي ديگر امام صادق(ع) مي فرمايد:الجهاد اقصل الاشياء بعد الفرائض. جهاد بالاترين عبادات بعد از فريضه هاست و ما از اين گفتارهاي گهربار سرمشق مي گيريم و راهي جبهه هاي حق عليه باطل مي شويم در جبهه اي که خاک مقدس ميهن اسلامي مان در دست مشتي گرگ خونخوار وحشي است و براي بيرون راندن اين کافران از خاک مقدس اسلامي نياز به خون هاي زيادي دارد و اين سعادت بزرگي است که شخص بتواند در اين راه جان خود را فدا نمايد و من تنها آرزويم شهادت در راه خدا است و اکنون وقت آن رسيده است و سعادت به ما روي کرده که بتوانيم اين جان ناقابل خود را فداي اسلام و مسلمين نمايم که با نثار اين چند قطره خون بر رشد و تکامل درخت نيرومند و تناور اسلام بيفزايم و حرکت اسلامي در منطقه را سريع السير تر سازم. و من وصيتم به کليه خواهران و برادرانم اين است که در هيچ شرايطي بازيچه دست دشمنان خدا و اسلام قرار نگيرند و از روحانيت اصيل اين سنگر آزادي و عدالت و اين شمع هاي فروزان گر و هدايت گر اسلام و حامي مستضعفان حمايت کنند و از هرگونه تفرقه و دودستگي که فقط سود آن نصيب دشمنان قسم خورده ما مي شود بپرهيزيد به پدر و مادرم : شما از رفتن من غمگين نباشيد و چون زينب آن کوه عظمت و شجاعت بردبار باشيد و شما حقيقت را ببينيد و از رفتن من شايد باشيد به اميد آن که ثانيه اي که مرگ سرخ که سرچشمه از محراب علي و شمشير حسين(ع) مي گيرد در آغوش گيرم. والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته. علي مراد مروج